سلامی به گرمی عشق ، به زیبایی گلهای بهاری و به كوبندگی تپش قلب و گرمی اشك،
سلامی به سوزناكی غم ، سلامی چون اشك، اشكی چون شمع، شمعی چون نور و نوری چون تو و سلامی به وسعت اقیانوس های بیكران كه از اعماق قلبم سرچشمه می گیرد و از راههای پرپیچ و خم به سوی شما پرواز می كند.
كلاهم را از راه دور برایتان پست می كنم. اگر نوشته هایم را روی درد تنهایی تان بگذارید تحریرهای نازك قلبم را خواهی شنید. دردی كه سالهاست بر قفسه سینه نقش بسته است،
دردی از تنهایی...
دردی از بی كسی...
دردی از دل شكستگی...
دوستان عزیزم با نظر دادنتون منو برای ادامه در این راه تنها نذارین...
لطفا تو نظر سنجی شركت كنيد يك كليك كردن كار زيادي نداره
امید زندگیم :
من از سکوت متنفرم و گریزان ....؟!
سالهاست که سکوت کرده ام !!!
سالهاست که باخته ام !!!
اینک ترس از ادامه راه است که فریاد مرا بلند کرده ...
من پیوسته به گذشته برمی گردم و از خود بارها و بارها می پرسم کجای راه را اشتباه آمده ام
دلم خیلی گرفته ...
دلم گرفته از این هم دورویی و نیرنگ ...
دلم گرفته از مردمان بیهوده گو ...
از آنان که خدا را پشت تکه ای ابر سیاه پنهان می کنند و خود را قدیس وار خالص می نمایانند ...
چرا سادگیها همیشه به باختن ختم می شود؟
چرا قلب ساده من مجبور است بسازد و ویران نکند اما ساخته هایش را همیشه ویران کردند با نیرنگ و فریب ؟
چرا بالهایم را ندیدند و شکستند و رفتند ؟
چرا مسیر درست را نشانم ندادند ؟
چرا ...؟ چــــرا ...؟ چـــــــرا ...؟ چــــــــــــرا ...؟
اکنون فریاد بر می آورم
بدان که پرواز را از همین سکوی کوچک هم می توان آغاز کرد
پس بیا و با من هم پرواز شو
آسمان هنوز آبیست
پس بالهایت را باز کن و بیا
نترس از سقوط
من با تو می مانم تا آخر راه
پس
بیا ... بیــــا ... بیـــــــا ... بیـــــــــا ... بیــــــــــــا ...
|