ای همه فکر زندگانی من کاشکی آشنا نمی شدمت
یا پس از عمری آشنایی کاش هرگز جدا نمی شدمت
زندگانی من زمانی بود که کنار تو زندگی کردم
من چو پاییز بودم همه عمر با بهار تو زندگی کردم
ای نهال امید من افسوس بهار تو جاودانی نیست
زندگی بعد رفتن تو بجز مرگ در جانب جوانی نیست
سالها با تو رفت و هیچ نرفت سخن از آتش نهانی من
حرفهای نگفته مانده آتش زد به زندگانی من
حیف شد که ما نگفتیم بهم که غلام وجود یکدگریم
این حقیقت نگفته ماند که هر دو بود ونبود یکدگریم
بی رخت ای گل همیشه بهار ،بهار مرا چه پاییز است
لب فرو بسته ایم ولی چه کنم دلم از اشتیاق لبریز است
آشنا را پس از جدایی تو تا ابد آشنا نمی خواهم
تمام وجود من برای تو بی تو هیچ از خدا نمی خواهم
یاد دارم هنوز هنوز در دل خویش اولین روز آشنایی را
کار در دیدم از آن ساعت آخرین لحظه جدایی را
آخرین لحظه ای که نزدیک است لحظه آخر جوانی من
اولین روز زندگانی تو آخرین روز زندگانی من
می روی تو نگفته ماند بسی حرفهایی که گفتنی بوده است
نشنیدیم عاقبت از هم حرفهایی که شنفتنی بوده است
در هوای شنیدن سخنی هر دو بس انتظار داشتیم
با هم حرفهایی که می گفتیم تو بگو ما چکار داشتیم
در نگاهم همیشه می دیدی که چه غوغایی از تمنا بود
در نگاهت همیشه می دیدم اولین عشق پیدا بود
با تمام وجود گاه و بیگاه هر دو بر هم نیاز می کردیم
با تمام نیازمندیها هر دو بیهوده ناز می کردیم
من در این آرزو از تو زبان به غنای عشق باز کنم
تو در این انتظار که من نغمه عاشقانه ساز کنم
هردو انتظار تلخ سکوت لب فرو بسته خطا کردیم
دونفر عاشق حقیقی را من و تو بی ثمر فنا کردیم
تو هنوز از برم نرفته و من اشک حسرت به دیده می نگارم
دلم همیشه از این می سوزد که نگفتم دوستت دارم
|